آش نذری مامانی رو پختیم
امروز من خیلی خیلی پسر گلی بودم و به بابایی و مامان حوری کمک کردم آش نذری مامانی رو که برای من بود بپزند؟؟؟ ها؟ می پرسید چه جوری؟ خب گل پسری بودم برا خودم دیده، خیلی خیلی شیطونی نکردم
اینم دیگ آشم
ااااا این دیگ که خالیه


ما رفتیم دد اینقد نبودا
فهمیدم اینقد خوشممز بوده زودی خورده شده
اولین سفرم
امروز ظهر ساعت 1 با بابایی و مامانی رفتم دد، یعنی اولین سفرم...مامانی گفت داریم میریم دیدن مامان حاجی و باباحاجی، وااااااای بالاخره خاله شیرین جونو عمو صادق خوبمو می بینم،چقد منتظر این لحظه بودم...
آخخخخخخ جووووووون هورااااااااااااااااااااااااا

آخیش زودی بخوابم که رسیدم پیش خاله و عمو جون حسابی کوکه کوک باشم...نگند چه پسر شیطونی!!!

بعد از نمی دونم چندساعتی خوابه خوب یدفه چشامو باز کردم،بگید چشم به چشم کی افتاد؟؟؟
آفرین باباحاجی مهربون خوده خودم...باباحاجی تو گوشم یواشکی همون حرفایی که بابامجید روز اول زده بودو گفت...الله اکبر الله اکبر

واااااااااای خاله شیرین و عمو صادق رو دیدم،همه عموها،خاله ها و نی نی ها جمعشون جمع بود،جای همه تون سبز اینجا خیلی خوش گذشت... وووووووووووووووییییییییییییییییییی هر چی می دیدمشون سیر نمی شدم
اینم منو محمد طه (پسر عمو کوچولوم، فقط فقط 2 سال زودتر از من اومده)

مامان حاجی صدام کرد منم سریع پریدم بغل مامان جونیم...دلم براش ی ذره شده بود

انگار مامان حاجی مهربونم فهمیده بود من حسابی خوابم میاد ولی از دیدن همه سیر نمی شم و یواش یواش گفت نی نی برو لالا... منم آرومه آروم رفتم لالایی
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
محمدم 9 روزه,
نی نی,
عکس نی نی,